قوله تعالى: لقدْ کفر الذین قالوا إن الله هو الْمسیح ابْن مرْیم کلبى گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد: سید و عاقب و اصحاب ایشان از فرقه یعقوب که گفتند: المسیح ابن مریم هو الله، و اصل سخن ایشان همانست که مثلثه گفتند، و در آیت دیگر آن را شرح دهیم. مسیح از بهر آن نام کردند که: دست بهیچ آفت و عاهت رسیده نبودى که نه در حال آن آفت زائل گشتى، و بصحت بدل شدى. ابراهیم نخعى گفت: مسیح صدیق باشد، و قیل: لانه کان امسح الرجل لا خمس له، و شرح این در سورة آل عمران رفت.


إنه منْ یشْرکْ بالله فقدْ حرم الله علیْه الْجنة این سخن جائز است که از کلام عرب بود، و جائز است که ابتدایى باشد از کلام حق. میگوید: هر که شرک آرد در عبادت خداى خویش، و آن گه توبه نکند، و بر شرک میرد، الله بهشت بر وى حرام کرد، و از بهشت باز داشت. این شرک اکبر است که ضد توحید و ایمانست، و معنى این شرک الحاق شریک است بمعبود بى‏همتا، وى را بچیزى از خلق خویش ماننده کردن، یابنده را بیش از فعل استطاعت دانستن، چنان که اعتقاد قدریان است، و این محض شرک اکبر است، و عین مذهب کوران. هر که ازین شرک برست از آتش دوزخ ایمن گشت.


مصطفى (ص) معاذ را گفت: «یا معاذ! هل تدرى ما حق الله على عباده و ما حق العباد على الله»؟


هیچ دانى که حق خدا بر بندگان چیست و حق بندگان بر خدا چیست؟ معاذ گفت: خدا داناتر باین و بس. رسول بوى گفت: یا معاذ حق الله على العباد ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا، و حق العباد على الله ان لا یعذب من لا یشرک به شیئا».


و عن عبادة عن النبى (ص)، قال: «من شهد ان لا اله الا الله، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله، و ان عیسى عبد الله و رسوله و ابن امته، و کلمة القاها الى مریم و روح منه، و الجنة و النار حق، ادخله الله الجنة على ما کان من العمل».


لقدْ کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلاثة جمهور ترسایان از ملکائیه و نسطوریه و یعقوبیه به تثلیث همیگویند، و تثلیث آنست که گویند: الالهیة مشترکة بین الله و مریم و عیسى، و کل واحد من هولاء اله، و الله احد ثلاثة آلهة. یبین هذا قوله تعالى للمسیح: أ أنْت قلْت للناس اتخذونی و أمی إلهیْن منْ دون الله؟! و لا بد أن یکون فى هذه الایة اضمار و اختصار، لان المعنى: انهم قالوا ان الله ثالث ثلاثة آلهة، فخذف ذکر الالهة، لان المعنى مفهوم، و لا یکفر من یقول ان الله ثالث ثلاثة اذا لم یرد الالهة لانه ما من اثنین الا و الله ثالثهما بالعلم، کقوله: «ما یکون منْ نجْوى‏ ثلاثة إلا هو رابعهمْ»، و قال النبى (ص) لابى بکر: «ما ظنک باثنین الله ثالثهما»؟ و الذى یبین انهم ارادوا بالثلاثة الالهة قوله فى الرد علیهم: و ما منْ إله إلا إله واحد.


هیچ کس الله را جفت نگفت مگر ترسایان، و فرزند سه طائفه گفتند: قومى از جهودان که عزیْر ابْن الله گفتند، و قومى از کفره عرب که فریشتگان را دختران گفتند، و ترسایان عیسى گفتند، و نیز مادر او را جفت گفتند، و فرق انباز گویان فراوان‏اند، و فى الخبر: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من الله، یدعون له الولد، ثم یعافیهم و یرزقهم».


و ما منْ إله إلا إله واحد و این «من» تحقیق توکید است یعنى ما اله الا اله واحد، و إنْ لمْ ینْتهوا یعنى ان لم یتوبوا عن مقالتهم، لیمسن الذین کفروا اى ثبتوا على کفرهم. مس و لمس هر دو بمعنى متقاربند، و فرق آنست که لمس ملاصقه است که با وى احساس بود ناچار، و مس جائز است که با وى احساس بود و جائز است که نبود. اما درین موضع ناچار احساس است که عذاب چون بحیوان رسد لا بد حس آن بیابد، و در وى اثر کند. ثم دعاهم الى التوبة، فقال: أ فلا یتوبون إلى الله من النصرانیة؟


و یسْتغْفرونه من الیهودیة؟ هذا امر بلفظ الاستفهام، کقوله: «فهلْ أنْتمْ منْتهون» اى انتهوا. و الله غفور، للذنوب، رحیم بهم حین قبل منهم التوبة. استغفار درین آیت بمعنى توحید است، کقوله: اسْتغْفروا ربکمْ، لان من وحده فقد باء بمغفرته، هر که الله را یکتا دانست خویشتن را بآمرزش آورد.


ما الْمسیح ابْن مرْیم إلا رسول قدْ خلتْ منْ قبْله الرسل رسالت و نبوت عیسى نه چیزى بدیع است و نه بیشینه کارى، بلکه پیش از وى رسولان بودند و گذشتند، و در منزلت و معجزت عیسى و رسولان همه یکسان بودند. هر که عیسى را دعوى الهیت کند، چنانست که همه را دعوى الهیت کرد، پس چنان که ایشان رسولان بودند نه خدایان، عیسى هم رسول است نه خدا. «و أمه صدیقة» جاى دیگر گفت: «و صدقتْ بکلمات ربها و کتبه». کلبى گفت: صدیقى وى آن بود که چون جبرئیل آمد و گفت: «إنما أنا رسول ربک لأهب لک غلاما زکیا»


صدقت جبرئیل و صدقت بعیسى انه رسول الله.


کانا یأْکلان الطعام اى کانا یعیشان بالطعام و الغذاء کسائر الآدمیین، و کیف یکون الها من لا یقیمه الا اکل الطعام؟! و قیل: کانا یأکلان الطعام، کنى عن الذرق بالذوق، یأکلان إشارة إلى ما یرمیان به. این کنایت است از قضاء حاجت آدمى، و هو من احسن الکنایات و ادقها، لان من اکل الطعام کان منه الحدث و البول، فکنى عن ذلک بألطف کنایة بالاختصار و النهایة.


انْظرْ کیْف نبین لهم الْآیات اى: کیف نظهر ما فى الانسان من العلامات الدالة على انه لیس باله. ثم انْظرْ أنى یوْفکون من این یکذبون بعد البیان؟ یقال لکل مصروف عن شى‏ء مأفوک عنه، و قد افکت فلانا عن کذا، اى: صرفته عنه، و قد أفکت الارض اذا صرف عنها المطر، و الافک الکذب لانه صرف الخبر عن وجهه، و الموتفکات المنقلبات من الریاح و غیرها، لانها صرفت بقلبها عن وجهها. أنى یوْفکون یعنى یصرفون عن وجه البیان، و یعمون عن الدلالة.


قلْ یا محمد للنصارى: أ تعْبدون منْ دون الله ما لا یمْلک لکمْ ضرا و لا نفْعا؟ یعنى المسیح. ترسایان را میگوید که: چه پرستید عیسى را! که در وى ضرر و نفع نیست، نه در دنیا و نه در آخرت، اگر نپرستید شما را گزندى نتواند، و اگر پرستید سودى بر شما نتواند، و الله هو السمیع لمقالتهم فى عیسى و أمه، الْعلیم بفعالهم.


قلْ یا أهْل الْکتاب لا تغْلوا فی دینکمْ غلو در دین آنست که از اقتصار در گذرند، ما بین طرفى القصد مذموم. افراط چون تفریط است هر دو نکوهیده. غیْر الْحق معنى آنست که لا تسلکوا غیر القصد، در راه میانجى روید نه از سزا دون و نه از اندازه افزون. غالیان در دین سه قوم‏اند: ترسایان در کار عیسى (ع)، و رافضیان در کار على (ع)، و خوارج در کار تشدید. رافضیان در غلو ملحق‏اند بترسایان، و موسوسان در طهارت و در نماز در نمطى‏اند از سیرت خوارج. و لا تتبعوا أهْواء قوْم الاهواء هى المذاهب التی تدعوا الیها الشهوة دون الحجة، و در قرآن چند جایگه ذکر اتباع اهواء است هم بر سبیل ذم، و ذلک فى قوله تعالى: و لا تتبع الْهوى‏ فیضلک عنْ سبیل الله، و اتبع هواه فترْدى‏، و ما ینْطق عن الْهوى‏.


و لا تتبعوا أهْواء قوْم قدْ ضلوا منْ قبْل قوم اینجا پدران و اسلاف ایشان‏اند، میگوید: بر پى هواء پدران خویش مروید، که بیراه شدند، و دیگران را بیراه کردند، و این پدران و اسلاف ایشان سه فرقت بودند از ترسایان نسطوریان و یعقوبیان و ملکائیان. قومى گفتند که: عیسى اوست. قومى گفتند که: پسر اوست.


قومى گفتند که: انباز اوست، و هر چند که همه کافران در ضلالت و گمراهى‏اند، اما ترسایان را على الخصوص دو ضلالت گفت: قدْ ضلوا منْ قبْل و أضلوا کثیرا و ضلوا عنْ سواء السبیل‏، پیشین آنست که به موسى کافر بودند، و پسین آنست که عیسى را پسر خواندند. وجهى دیگر است پیشین ضلوا آنست که عیسى را پسر خواندند و پسین آنست که مصطفى را دروغ زن خواندند.


لعن الذین کفروا این آیت در تغلیظ است در ترک امر معروف و نهى منکر و تشدید بر علما، تا خلق را پند دهند، و باز زنند، و در حق گفتن از خلق باک ندارند، و فرا ظالم گویند که مکن و معنى لعنت، راندن است و دور کردن از رحمت الله، و لعنت بر زبان داود آن بود که اصحاب السبت ماهى گرفتند روز شنبه در مخالفت فرمان، داود گفت: «اللهم ان عبادا قد خالفوا امرک و ترکوا قولک فالعنهم و اجعلهم آیة و مثلا لخلقک، فمسخهم الله قردة»، و لعنت بر زبان عیسى آن بود که قومى که مائده خوردند ایمان نیاوردند، و در کفر بیفزودند، تا عیسى گفت: «اللهم انک انت وعدتنى من کفر منهم بعد ما یأکل المائدة ان تعذبه عذابا لا تعذبه احدا من العالمین. اللهم العنهم کما لعنت اصحاب السبت». پنج هزار مرد بودند که در میان ایشان زنى و کودکى نه، بدعاء عیسى همه خنازیر گشتند. و گفته‏اند: داود بقومى برگذشت که بر منکرى جمع آمده بودند، داود ایشان را نهى کرد. ایشان گفتند: نحن قرود ما نفقه. داود گفت: «کونوا قردة» فمسخهم الله قردة. و ان قوما کانوا یجتمعون على عیسى یسبونه فى امه، قال الله ان یجعلهم خنازیر، فذلک لعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم.


و عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله (ص): «لما وقعت بنو اسرائیل فى المعاصى، نهتهم علماوهم فلم ینتهوا، فجالسوهم فى مجالسهم و واکلوهم و شاربوهم فضرب الله قلوب بعضهم ببعض، فلعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوْا و کانوا یعْتدون»، ثم قال (ص): «کلا و الذى نفسى بیده حتى تأخذوا على ید الظالم فتأطروه على الحق اطرا» قوله تأطروه اى: تعطفوه.


کانوا لا یتناهوْن عنْ منکر فعلوه لبئْس ما کانوا یفْعلون


قال النبى (ص): «ان الله لا یعذب العامة بعمل الخاصة حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم، و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه، فاذا فعلوا ذلک عذب الله العامة و الخاصة».


و فى روایة اخرى: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیروه یوشک ان یعمهم الله بعقابه».


و قال (ص): «اذا عملت خطیئة فى الارض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها، کان کمن شهدها»، و قال: «مثل المداهن فى حدود الله و الواقع فیها مثل قوم استهموا سفینة فصار بعضهم فى اسفلها و صار بعضهم فى اعلاها، و کان الذى فى اسفلها یمر بالماء على الذین فى اعلاها، فتأذوا به فأخذ فأسا، فجعل ینقر اسفل السفینة، فأتوه فقالوا: مالک؟ فقال: تأذیتم بى و لا بد لى من الماء فان اخذوا على یدیه انجوه و نجوا انفسهم، و ان ترکوه اهلکوه و اهلکوا انفسهم».


و قال: «یجاء بالرجل فیلقى فى النار فتندلق اقتابه فى النار، فیطحن فیها، فیجتمع اهل النار علیه، فیقولون اى فلان! ما شأنک؟ أ لیس کنت تأمرنا بالمعروف و تنهانا عن المنکر؟! قال کنت آمرکم بالمعروف و لا آتیه، و أنهاکم عن المنکر و آتیه».


ترى‏ کثیرا منْهمْ یعنى من الیهود، یتولوْن الذین کفروا من مشرکى العرب من قریش. این در شأن کعب اشرف فرو آمد که به مکه شد با شصت مرد راکب بر بو سفیان و مشرکان عرب بر دشمنى رسول خدا، و شرح این قصه از پیش رفت. لبئْس ما قدمتْ لهمْ أنْفسهمْ اى بئس ما قدموا من العمل لمعادهم فى الآخرة.


سخط الله علیْهمْ و خلودهم فى النار. و درین آیت آمیختن با اهل باطل و خوش زیستن با ایشان و از ایشان نابریدن و روى بر ایشان گران ناداشتن کفر شمرد.


چنان که جاى دیگر گفت: إنکمْ إذا مثْلهمْ. در خبر است: «القوا الفساق بوجوه مکفهرة». و لوْ کانوا یعنى الیهود یوْمنون بالله انه واحد لا شریک له و النبی‏ محمد (ص) و ما أنْزل إلیْه من القرآن ما اتخذوهمْ أوْلیاء یعنى مشرکى قریش، و لکن کثیرا منْهمْ یعنى من الیهود فاسقون.


لتجدن یا محمد أشد الناس عداوة للذین آمنوا الْیهود این جهودان قریظه و نضیر و فدک و خیبراند، و دیگر جهودان بایشان ملحق‏اند که راه ایشان رفتند و اقتدا بعمل ایشان کردند. میگوید: هیچ کس را با مومنان آن عداوت نیست که جهودان را. و از اینجاست که مصطفى (ص) گفت: «ما خلا یهودیان بمسلم الا هما بقتله.


«و الذین أشْرکوا» مشرکان مکه‏اند، و دیگر مشرکان عرب که بر منهاج و سنت ایشان رفتند، و اقتدا بعمل ایشان کردند.


و لتجدن أقْربهمْ مودة للذین آمنوا الذین قالوا إنا نصارى‏ این همه ترسایان را میگوید، که بعضى را میگوید که برسول خدا ایمان آوردند و با جعفر بن ابى طالب از زمین حبشه و شام بر رسول خدا آمدند. و قصه آنست که در بدایت اسلام که اسلام هنوز قوى نگشته بود، و مسلمانان اندک بودند، و با کافران مى‏برنیامدند، و کافران قصد مسلمانان میکردند، و ایشان را در فتنه مى‏افکندند، رسول خدا قومى را فرمود تا هجرت کردند بزمین حبشه، و گفت: «ان بها ملکا صالحا لا یظلم و لا یظلم عنده احد، فاخرجوا الیه حتى یجعل الله للمسلمین فرجا».


نجاشى نامى است ملوک ایشان را همچون کسرى و قیصر ملوک عجم و روم را، پس یازده مرد برفتند و چهار زن یکى عثمان عفان و اهل وى، رقیه بنت رسول الله، و الزبیر بن العوام و عبد الله بن مسعود، و عبد الرحمن بن عوف و ابو حذیفة بن عتبه و اهل وى سهلة بنت سهیل بن عمرو و مصعب بن عمیر و ابو سلمة بن عبد الاسد و اهل وى ام سلمة بنت ابى امیه، و عثمان بن مظعون، و عامر بن ربیعه و اهل وى لیلى بنت ابى حثمه، و حاطب بن‏ عمرو، و سهیل بن بیضاء. این جماعت سوى بحر شدند، و کشتى بمزد گرفتند، و بزمین حبشه شدند، و در ماه رجب بود پنجم سال از مبعث رسول (ص) و این هجرت را هجرة الاولى میگفتند.


پس جعفر بن ابى طالب از پس ایشان شد با جماعتى مسلمانان، و جمله مهاجران زمین حبشه هشتاد و دو مرد بودند بیرون از زنان و کودکان. چون قریش را خبر شد که ایشان بزمین حبشه شدند، عمرو عاص را با یکى دیگر پیش نجاشى فرستادند با تحفهاى نیکو، تا آن مسلمانان را بچشم نجاشى زشت کنند. رب العالمین آن کید و فعل ایشان بر ایشان شکست، و مسلمانان را از ایشان معصوم داشت، و خائبا خاسرا هر دو از ایشان بازگشتند، و تمامى این قصه در سورة آل عمران روشن گفته‏ایم.


پس مسلمانان آنجا مقام کردند روزگارى دراز، و نجاشى ایشان را گرامى داشت تا رسول خدا از مکه به مدینه هجرت کرد، و شش سال از هجرت بگذشت. پس رسول نامه نبشت بنجاشى بر دست عمرو بن امیة الضمرى که ام حبیبه بنت ابى سفیان از بهر من بخواه، و ام حبیبه با شوهر خویش هجرت کرده بود بحبشه، و شوهرش فرمان یافته. نجاشى کنیزک خویش ابرهه را بر ام حبیبه فرستاد، و وى را خبر داد از خطبه رسول خدا. ام حبیبه شاد شد، و پیرایه زرینه و سیمینه که بر خود داشت به ابرهه داد و خالد بن سعید بن العاص را وکیل خود کرد، تا او را بزنى برسول خدا دهد، و نجاشى از بهر رسول خدا نکاح مى‏پذیرفت، و نجاشى او را بخواست بمهر چهارصد دینار، و از مال خویش وزن کرد، و بوى فرستاد بدست ابرهه. ام حبیبه پنجاه دینار بابرهه داد، ابرهه نپذیرفت، گفت ملک مرا فرمودست که هیچ مستان، و آنچه ستده‏ام نیز رد مى‏کنم.


آن گه ابرهه گفت: یا ام حبیبه مرا خود زر و سیم فراوان است، و حاجت بدین نیست.


چون بر رسول خدا رسى سلام من بدو رسان. و نجاشى زنان خویش را فرمود تا عود و عنبر فراوان بام حبیبه فرستادند.


پس نجاشى ام حبیبه را و جعفر را و مسلمانان را باکرامى تمام باز گردانید.


چون باز مدینه آمدند، رسول خدا به خیبر بود، و فتح خیبر برآمده، چون بمدینه باز گشت در پیش ام حبیبه شد. ام حبیبه سلام آن کنیزک ابرهه برسانید. رسول جواب داد، آن گه گفت: «لا ادرى أ بفتح خیبر أسر أم بقدوم جعفر»، فأنزل الله تعالى: عسى الله أنْ یجْعل بیْنکمْ و بیْن الذین عادیْتمْ منْهمْ مودة یعنى ابا سفیان بتزویج ام حبیبه.


و پس از قدوم جعفر، نجاشى پسر خویش با شصت مرد بر مصطفى (ص) فرستاد، و بوى نامه نبشت که: یا رسول الله اشهد انک رسول الله صادقا مصدقا، و قد بایعتک و بایعت ابن عمک و أسلمت لله رب العالمین، و قد بعثت الیک ابنى، و ان شئت آتیک بنفسى، و السلام علیک یا رسول الله. و جمله مسلمانان که وفد نجاشى بودند، و از زمین حبشه و شام آمده بودند با جعفر و غیر وى هفتاد مرد بودند، و بروایتى هشتاد، و بروایتى چهل: سى و دو از حبشه و هشت رهبان اهل شام. چون بمدینه آمدند رسول خدا سورة یس تا بآخر بر ایشان خواند. ایشان خوش بگریستند، رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد.


و لتجدن أقْربهمْ مودة للذین آمنوا الذین قالوا إنا نصارى‏ ذلک بأن منْهمْ قسیسین و رهْبانا


روى سلمان ان النبى (ص) قرأ ذلک «بأن منهم صدیقین و رهبانا».


سریانیان دانشمندان خویش را کشیش خوانند، قسیس تعریب اوست. قومى از اهل عربیت گفته‏اند که آن از تقسس گرفته‏اند از تتبع علم و طلب آن، و رهبان جمع راهب است، و رهبانیة اعتزالست از تزویج و تنعم. و أنهمْ لا یسْتکْبرون یعنى عن الایمان بمحمد (ص) و القرآن. قال عروة بن الزبیر ضیعت النصارى الانجیل، و أدخلوا فیه ما لیس منه، و کان الذى غیر ذلک اربعة نفر لوقاس و مرقوس و بلحیس و مینوس و بقى قسیسا على الحق و الاستقامة و الاقتصاد، فمن کان على هدیه و دینه فهو قسیس.